در دل شبهای بیپایان،
که تیرگی از تاروپودش میریزد،
آواز آزادی همچنان در حال پرواز است،
از دهانی که زنجیرها را تکهتکه کرد.
این ندا، نه از شمشیر است،
نه از خونی که بر خاک ریخته،
بلکه از جانهایی برمیخیزد،
که به طلوعی امیدوارند که هرگز نمیمیرد.
بذر عدالت در خاکی خشک و بیثمر،
که قرنها زیر فشار بیرحمی خفته بود،
کاشته شده است، به امید بارانی از حقیقت،
که دشتهای ظلم را دوباره زنده کند.
دستهای ما در هم گره خورده،
نه به نشانه نفرت، بلکه به نشانه ساختن،
برای فردایی که در آن،
هر نفس، حق طبیعی هر انسان است.
چشمها دیگر به ترس نمینگرند،
بلکه به افق دوری که در آن نور آزادی،
پردههای ظلم را از هم میدرد،
و حقیقت را بر افراز میکند.
این سرزمین، با خون شهیدانش سبز شده،
از فریادهای خاموشش،
و از ارادهای که هرگز نمیمیرد،
تا آرمانهایش را زنده نگهدارد.
آری، ما ایستادهایم،
در برابر طوفانها و ظلمها،
با نگاهی به فردا،
که در آن عدالت،
سرود پیروزی را میخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر