حجاب اجباری، اصلی ترین نقض حقوق زنان در ایران مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده، حتماً خاطرهها از پلیسهایی است که در خیابانها منتظر شکار زنان و دخترانی بودند که پارچههای روی سرشان کمی عقب رفته بودند یا آستینهایشان کمی بالا رفته بودند، یا انحنای پا و سینهشان از زیر لباسها به چشم میآمده بود. ...
نه به مدرسه و دانشگاه راهمان میدادند، و نه جایی برای کار میکنند. حتی اگر مریض میشدیم، نمیتوانم دکتر برویم؛ یعنی اصلاً اجازهی ورود به بیمارستان را نداشتیم. گرفتن گواهینامهی رانندگی و گذرنامه و اینها هم که دیگر جای خود داشت، و معلوم است که به ما نمیدادند. فقط وقتی توی چهاردیواری خانهبودیم، کسی که کاری به کارمان نداشت، تازه آن موقع هم مشکل دارد که اگر گرسنه میشدیم، رستورانی که هیچ، حتی نمیتوانم برویم بقالی سر کوچه و بخرم. سادهاش کنم: زندانی شده بودیم.
همهمان. همه ما سی و چند میلیون نفر، آنهم برای چند دهه
این چند خط، شاید بخشی از خاطرات یکی از زنان ایرانی باشد که سالها بعد برای نوههایش تعریف میکند. زنی که این روزها را روایت میکند، حتماً اضافه میکند: «تنها راهمان برای این که بتوانیم مثل بقیه آدمها زندگی کنیم، درس بخوانیم، کار کنیم، دکتر و سینما و کنسرت و پارک برویم و در یک کلام، پایمان را بسازیم. خانه بیرون بگذاریم، این بود که پارچههای بزرگ و کلفتی روی سرمان بیاندازیم و لباسهای گشاد و بلند بپوشیم، طوری که جز صورت و مچ دست به پایینمان، هیچ جای دیگر بدنمان معلوم نباشد!» مادربزرگ حتماً به نوهاش، که با چشمان از تعجب نگاهش میکند، از سرکشیها و جسارتهای خودش و انبوهی از آن سی و چند میلیون نفر هم میگوید: از آن پارچههایی که باید به سرشان میرفتند، همیشه به اندازه کافی بزرگ و کلفت نبودند، میگفتند. از این که گشادی و بلندی لباسهایشان را بالا و پایین میکردند، و برای همین اشتباههای کوچک میتوانستند، جریمه شوند، و شلاق بخورند.
مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده، حتماً خاطرهها از پلیسهایی است که در خیابانها منتظر شکار زنان و دخترانی بودند که پارچههای روی سرشان کمی عقب رفته بودند یا آستینهایشان کمی بالا رفته بودند، یا انحنای پا و سینهشان از زیر لباسها به چشم میآمده بود. از مأمورانی که جلوی بیمارستانها و دانشگاهها و فرودگاهها و دادگاهها و خیلی جاهای دیگر ایستادهاند تا هیچ کدام از آن سی و چند میلیون نفر بدون پارچههای بزرگی که سرشان را بپوشانند، از هیچ دری نمیشوند. نوهی آن روزهای هنوز نیامده، شاید این داستان عجیب را باور نکند، و آن را به سالخوردگی و خیالبافیِ مادربزرگش نسبت بدهد. زندگی واقعی زنان در ایران اما به همین صراحت و تلخیِ روایت مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده است. جمهوری اسلامی با اجباری کردن حجاب برای سی و چند میلیون زن و دختر و دختربچهای بالای هفت سال، از بسیاری از حقوق انسانی آنها را مشروط به پوشاندن سر و بدنشان کرده است.
زنان ایرانی اما این اجبار را به راحتی و با سهولت پذیرفته نشده است. در پی انتشار سخنان آیتالله خمینی در ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ مبنی بر اینکه زنان باید با حجاب سرکار بروند، ۵۰ هزار زن معترض که بیشتر آنها کارمندان ادارات دولتی و دختران دانشآموز بودند در روز ۱۷ اسفند مصادف با روز جهانی زن در خیابانهای تهران و برخی شهرهای دیگر بودند. آمدند.[1] «ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم»، معروفترین شعار این تظاهرات، تاریخچهی طولانی مبارزات زنان از دورهی مشروطه برای «رفع حجاب» را یادآوری میکند و استمرار شش روزهای آن را به نیروهای غیرقانونی حزبالله علیه زنان معترض نشان میدهد. داشت. این اعتراضات در نهایت به انتخابی اعلام نظر برخی از مقامات و دولت مبنی بر این که «حجاب خانمها الزامی نیست»، همدستی مأموران کمیته نیروهای حزبالله در حمله به معترضان و تنها ماندن معترض و بالا گرفتن هجمههایی که آنها را به «خیانت» میکنند. انقلاب قوی میکرد، به پایان رسید.
اعتراضات شش روزهی اسفند ۱۳۵۷ تصویب قوانین حجاب اجباری را برای چند سال به عقب بیاندازد تا اینکه در سال ۱۳۵۹ «شورای انقلاب» با صدور بخشنامههای «ورود زنان بدون پوشش اسلامی» را به ادارات دولتی ممنوع کرد. این بار نیز زنانی، که البته به پرشماریِ اسفند ۱۳۵۷ نبودند، با پوشیدن لباس سیاه در برابر ساختمان نخستوزیری تجمع کردند. این اعتراضهای زنان اما با سکوت گروههای سیاسی چپ و ملیگرا مخالفت کردند و به دلیل حمایت از آنها از خواستهای آزادی پوشش زنان بینتیجه ماند. نیروهای سیاسی که از آنها در آن زمان مهم هستند و یا مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی بودند، اعتراض به حجاب و حتی حقوق زنان را یک موضوع فرعی و کماهمیت میدانستند و زنان معترض را تنها گذاشتند. زنان معترضی که با پوشیدن لباس سیاه علیه حجاب اجباری اعتراض میکردند اما حاضر به سر کردن روسری نبودند، و یکی از دیگری دستگیر، اخراج، و یا خانهنشین میشدند. اخراج 139 زن از ارتش[3] و 43 پرستار در مسجد سلیمان،[4] و بازداشتن از برگزاری تجمع زنان هشت سیاهپوش،[5] تنها بخشی از برخوردها با زنان بیحجاب است که در رسانهها منعکس شده است.
در مهرماه همان سال، به مدارس نیز بخشنامه شد که دختران دانشآموز باید لباسی شامل روپوش بلند با دو جیب جلو، آستین بلند، شلوار گشاد، و روسری با یکی از رنگهای سرمههای، قهوهای، آبی، یا کرم بپوشند – پس از پوشش اجباری. چهار دههی اصلی است و، رنگ تیره و جیبها حذف میشود، بلندی و گشادی و پوشیدگیاش همان است که بود: روسری جای خود را به مقنعه داده، و در برخی دورهها و برخی مدارس چادر سیاه نیز به همه اینها اضافه میشوند.
در همین حال، قانون مجازات زنانِ شاغلِ بیحجاب نیز از سال یک بعد به تصویب رسید، و بر اساس آن توبیخ، بازخرید، اخراج،[6] و انفصال دائم از خدمات دولتی[7] در انتظار زنانی بود که حجاب اسلامی را رعایت نمیکنند. . به این ترتیب، در کمتر از سه سال پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، پوشاندن سر و تن به عنوان اصلیترین پیششرط تحصیل و زنان تعیین میشوند. در سال 1362، دایرهای این اجبار، همه زنان را در برگرفت و اعلام کرد: زنانی که بدون حجاب شرعی[8] و بدون رعایت موازین تعیینشده برای حجاب[9] در معابر و انظار عمومی ظاهر میشوند، با شلاق، حبس، و جریمهای نقدی مجازات میشوند.
AsoToggle ناوبری
مقاله
تاریخ انتشار:
1396/11/11
حجاب اجباری، اصلی ترین نقض حقوق زنان در ایران
مریم حسینخواه
تلگرام
توییتر
فیس بوک
مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده، حتماً خاطرهها از پلیسهایی است که در خیابانها منتظر شکار زنان و دخترانی بودند که پارچههای روی سرشان کمی عقب رفته بودند و رخشان پیدا میکردند، یا آستینهایشان کمی بالا رفته بودند، یا انحنای پا و سینهشان از زیر لباسها به چشم میآمد. ...
«نه به مدرسه و دانشگاه راهمان میدادند، و نه جایی برای کار استفادهمان میکنند. حتی اگر مریض میشدیم، نمیتوانم دکتر برویم؛ یعنی اصلاً اجازهی ورود به بیمارستان را نداشتیم. گرفتن گواهینامهی رانندگی و گذرنامه و اینها هم که دیگر جای خود داشت، و معلوم است که به ما نمیدادند. فقط وقتی توی چهاردیواری خانهبودیم، کسی که کاری به کارمان نداشت، تازه آن موقع هم مشکل دارد که اگر گرسنه میشدیم، رستورانی که هیچ، حتی نمیتوانم برویم بقالی سر کوچه و بخرم. سادهاش کنم: زندانی شده بودیم. همهمان. همه ما سی و چند میلیون نفر، آنهم برای چند دهه!»
این چند خط، شاید بخشی از خاطرات یکی از زنان ایرانی باشد که سالها بعد برای نوههایش تعریف میکند. زنی که این روزها را روایت میکند، حتماً اضافه میکند: «تنها راهمان برای این که بتوانیم مثل بقیه آدمها زندگی کنیم، درس بخوانیم، کار کنیم، دکتر و سینما و کنسرت و پارک برویم و در یک کلام، پایمان را بسازیم. خانه بیرون بگذاریم، این بود که پارچههای بزرگ و کلفتی روی سرمان بیاندازیم و لباسهای گشاد و بلند بپوشیم، طوری که جز صورت و مچ دست به پایینمان، هیچ جای دیگر بدنمان معلوم نباشد!» مادربزرگ حتماً به نوهاش، که با چشمان از تعجب نگاهش میکند، از سرکشیها و جسارتهای خودش و انبوهی از آن سی و چند میلیون نفر هم میگوید: از آن پارچههایی که باید به سرشان میرفتند، همیشه به اندازه کافی بزرگ و کلفت نبودند، میگفتند. از این که گشادی و بلندی لباسهایشان را بالا و پایین میکردند، و برای همین اشتباههای کوچک میتوانستند، جریمه شوند، و شلاق بخورند.
مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده، حتماً خاطرهها از پلیسهایی است که در خیابانها منتظر شکار زنان و دخترانی بودند که پارچههای روی سرشان کمی عقب رفته بودند یا آستینهایشان کمی بالا رفته بودند، یا انحنای پا و سینهشان از زیر لباسها به چشم میآمده بود. از مأمورانی که جلوی بیمارستانها و دانشگاهها و فرودگاهها و دادگاهها و خیلی جاهای دیگر ایستادهاند تا هیچ کدام از آن سی و چند میلیون نفر بدون پارچههای بزرگی که سرشان را بپوشانند، از هیچ دری نمیشوند. نوهی آن روزهای هنوز نیامده، شاید این داستان عجیب را باور نکند، و آن را به سالخوردگی و خیالبافیِ مادربزرگش نسبت بدهد. زندگی واقعی زنان در ایران اما به همین صراحت و تلخیِ روایت مادربزرگِ آن روزهای هنوز نیامده است. جمهوری اسلامی با اجباری کردن حجاب برای سی و چند میلیون زن و دختر و دختربچهای بالای هفت سال، از بسیاری از حقوق انسانی آنها را مشروط به پوشاندن سر و بدنشان کرده است.
زنان ایرانی اما این اجبار را به راحتی و با سهولت پذیرفته نشده است. در پی انتشار سخنان آیتالله خمینی در ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ مبنی بر اینکه زنان باید با حجاب سرکار بروند، ۵۰ هزار زن معترض که بیشتر آنها کارمندان ادارات دولتی و دختران دانشآموز بودند در روز ۱۷ اسفند مصادف با روز جهانی زن در خیابانهای تهران و برخی شهرهای دیگر بودند. آمدند.[1] «ما انقلاب نکردیم که به عقب برگردیم»، معروفترین شعار این تظاهرات، تاریخچهی طولانی مبارزات زنان از دورهی مشروطه برای «رفع حجاب» را یادآوری میکند و استمرار شش روزهای آن را به نیروهای غیرقانونی حزبالله علیه زنان معترض نشان میدهد. داشت. این اعتراضات در نهایت به انتخابی اعلام نظر برخی از مقامات و دولت مبنی بر این که «حجاب خانمها الزامی نیست»، همدستی مأموران کمیته نیروهای حزبالله در حمله به معترضان و تنها ماندن معترض و بالا گرفتن هجمههایی که آنها را به «خیانت» میکنند. انقلاب قوی میکرد، به پایان رسید.
اعتراضات شش روزهی اسفند ۱۳۵۷ تصویب قوانین حجاب اجباری را برای چند سال به عقب بیاندازد تا اینکه در سال ۱۳۵۹ «شورای انقلاب» با صدور بخشنامههای «ورود زنان بدون پوشش اسلامی» را به ادارات دولتی ممنوع کرد. این بار نیز زنانی، که البته به پرشماریِ اسفند ۱۳۵۷ نبودند، با پوشیدن لباس سیاه در برابر ساختمان نخستوزیری تجمع کردند. این اعتراضهای زنان اما با سکوت گروههای سیاسی چپ و ملیگرا مخالفت کردند و به دلیل حمایت از آنها از خواستهای آزادی پوشش زنان بینتیجه ماند. نیروهای سیاسی که از آنها در آن زمان مهم هستند و یا مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی بودند، اعتراض به حجاب و حتی حقوق زنان را یک موضوع فرعی و کماهمیت میدانستند و زنان معترض را تنها گذاشتند. زنان معترضی که با پوشیدن لباس سیاه علیه حجاب اجباری اعتراض میکردند اما حاضر به سر کردن روسری نبودند، و یکی از دیگری دستگیر، اخراج، و یا خانهنشین میشدند. اخراج 139 زن از ارتش[3] و 43 پرستار در مسجد سلیمان،[4] و بازداشتن از برگزاری تجمع زنان هشت سیاهپوش،[5] تنها بخشی از برخوردها با زنان بیحجاب است که در رسانهها منعکس شده است.
در مهرماه همان سال، به مدارس نیز بخشنامه شد که دختران دانشآموز باید لباسی شامل روپوش بلند با دو جیب جلو، آستین بلند، شلوار گشاد، و روسری با یکی از رنگهای سرمههای، قهوهای، آبی، یا کرم بپوشند – پس از پوشش اجباری. چهار دههی اصلی است و، رنگ تیره و جیبها حذف میشود، بلندی و گشادی و پوشیدگیاش همان است که بود: روسری جای خود را به مقنعه داده، و در برخی دورهها و برخی مدارس چادر سیاه نیز به همه اینها اضافه میشوند.
در همین حال، قانون مجازات زنانِ شاغلِ بیحجاب نیز از سال یک بعد به تصویب رسید، و بر اساس آن توبیخ، بازخرید، اخراج،[6] و انفصال دائم از خدمات دولتی[7] در انتظار زنانی بود که حجاب اسلامی را رعایت نمیکنند. . به این ترتیب، در کمتر از سه سال پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، پوشاندن سر و تن به عنوان اصلیترین پیششرط تحصیل و زنان تعیین میشوند. در سال 1362، دایرهای این اجبار، همه زنان را در برگرفت و اعلام کرد: زنانی که بدون حجاب شرعی[8] و بدون رعایت موازین تعیینشده برای حجاب[9] در معابر و انظار عمومی ظاهر میشوند، با شلاق، حبس، و جریمهای نقدی مجازات میشوند.
این قوانین سفت و سخت فقط نوشتههای روی کاغذ نبودند، و بگیر و ببندند خیابانی نشان از عزم جزم زنان حکومت برای مطیع کردن داشتند. روایت مینا، روزنامه نگاری که در تهران زندگی می کند، یکی از هزاران تصویر از برخوردهای قهری برای وادار کردن زنان به رعایت حجاب است. مینا میتید: «یکی از روزهای دههی ۶۰ بود. پیاده، خیابان ستارخان را به سمت میدان توحید میرفتم. نزدیک میدان، هر خانمی که به من میرسید، با اضطراب میداد و سریع میگذشت. یکی میگفت: روسریت رو بکش جلو. یکی میگفت: رُژت رو پاک کن، دارن میگیرن. وقتی به میدان رسیدم، چیزی را که میدیدم باور نمیکردم! تعداد مأموران کاملاً مسلح و آماده و گرد گرفته اند و دور تا دور میدانی به آن بزرگی نزدیک بودند، و مینیبوسهایی هم در ورودیهای میدان مستقر بودند و زنانی را که دستگیر میکردند، آنها میکردند... واقعاً اگر به من نگفتند که موضوع حجاب است، حتماً فکر میکردم حملهای که این همه مأمور با اسلحه در یک میدان شلوغ و پررفتوآمد ایستادهاند! آن وقتها اتفاقاً مانتوها خیلی ساده و بلند بودند، یعنی یک جورهایی مدام روزها اینطور بود، و چیزهایی که باعث میشوند حتی میتوانم در حد نپوشیدن جوراب و پوشیدن صندل در تابستان باشد. نه با دامن! یعنی کسی که اگر مانتو و شلوار هم میپوشید ولی جوراب پایش نبود و فقط کمی از مچ به پایین پایش دیده میشد، یا رژ لب زده بود، احتمال دستگیرش زیاد بود.»[10]
این گونه رفتار با زنان، که بر اساس قوانین حکومتی نمیپوشد، در تمام این سالها ادامه دارد و بر اساس آمار رسمی رسمی فقط طی 10 سال 1382 تا 1392 بیش از 30 هزار زن در شهرهای مختلف ایران به دلیل نوع پوششها و بازداشتها هستند. . شمار دقیق زنانی که در این چهار دهه به خاطر رعایت قوانین سختگیرانهای که بر علیه و اخراج شدهاند، اعلام نشدهاند، اما هیچ آمار پلیس مبنی بر ۱۴ روزانه ۱۵۰ زن در تهران در سال ۱۳۸۶ [۱] و بیش از هزار نفر از آن بازداشت شده است. زن در ۱۰ استان ایران طی یک ماه[۱۲] وضعیت گویای این است که زنان در این سالها به آن مبتلا میشوند.
در همین حال، فشارها آنقدر قوی بوده و زنان آنها تنها و محروم از حمایت از مردان خانواده و نیروهای اجتماعی و سیاسی بودهاند که بدون حجاب در اماکن عمومی از سالهای دهه ۶۰ غیرممکن شده است. اما در همین شرایط هم اعتراضهای تک نفره و پراکنده از سوی زنانی که نخواستند به حجاب تن دهند، ادامه داشته باشد. خودسوزی هما دارابی، متخصص پزشکی کودکان و روانپزشک و از اعضای «حزب ملت ایران» در اسفند ۱۳۷۲ در میدان تجریش تهران یکی از دردناکترین این اعتراضها بود. هما دارابی که در سالهای نخست پس از انقلاب، به دلیل نداشتن حجاب اسلامی، از سمت تدریس در دانشگاه تهران اخراج و مطبش نیز تعطیل شده بود، برای مردمی که دورش جمع شده بودند در اعتراض به حجاب اجباری حرف زده بودند، روسریاش را به آتش نشاندند. کشیده بود و بعد خودش را. یک دههتر، زندانیان سیاسی دههای شصت، با سر باز زدن از پوشیدن چادر مشکی، در برابر حجاب اجباری مقاومت کرده و هزینهها را با محرومیت از ملاقات با خانوادههایشان میکردند – مقاومتی که سالها بعد از سوی نسرین استوده، ووکیل دادگستری که در اعتراضات بود. پس از انتخابات ۱۳۸۸، تکرار شد.
زنانی مانند «آزاده»، که با همهی این بگیر و بندها بدون روسری به خیابان میروند، نمونههایی از مقاومت زنان در برابر حجاب هستند. آزاده در سال ۱۳۹۲ نوشته بود: «دیروز رفتم انقلاب. شلم روی شونهام بود و موزیک تو گوشم. تازه رسماً روسری سر نمیکنم. من برای خودم راه میرفتم و طبق معمول هرازچندی مردم متوجهام میکردند، و من یا لبخند میزدم یا میگفتم مهم نیست. تا این که از کنار یه لندهوری رد شدم که با موتور گندهاش وسط پیادهرو ایستاده بود. با لحن توبیخکنندهای گفت که روسریم رو سرم کنم. اعتنا نکردم و رد شدم. بعد از پشت سرم داد زد: اوهوی! ترسیدم. همونطور که از خیابون رد میشد، شالمو کشیدم سرم. تحقیر وحشتناکی احساس می کرد… جلوتر، باز شلمو انداختم. همونطور رفتم انقلاب و خریدم رو کردم ... بعد رفتم سینما. تو تاریکی سینما، از بغل یه زوجی رد شدم و شنیدم که مرد گفت: خانم روسریت ساعتهاست که افتاده. راهمو رفتم. نزدیکای میدون، خودشون رو بهم رسوندن. پسره ... که بیست و دو سه سالش بود، خیلی امرانه گفت که روسریمو سرم کنم. گفتم: به شما چه؟ با تعجب به من نگاه کرد و گفت: جمهوری اسلامیه! ... محکم تو صورتش نگاه کردم و با قاطعیت و محق گفتم: به تو چه؟ لال شد ... پسره اومد باز یه چیزی بگه که مردم کشیدنش اونور و رفت. مطمئنش، اون لحظه یه کم ترسیدم. با خودم فکر کردم نکنه شانس من، گشتی این دور و بر باشه و این ... منو بندازه گیرش! راهمو کج کردم و از روی پل عابر رفتم اون طرف خیابون. حتا بالای پل شلمو کشیدم سرم. ولی پایین رو که نگاه کردم و پلیسی ندیدم، باز انداختمش. عصبی بودم. حتی ترسیده بودم. ولی یه حال خوبی هم داشتم.»[13]
این اعتراضها و مقاومتهای فردی اما در غیاب یک حرکت سازماندهی شده فراگیر و منسجم، موفق به تغییر قوانین شدند که حجاب را به زنان تحمیل کردهاند. هیچکدام از گروهها و حرکتهای اجتماعی و سیاسی در چهار دهه آخر نه تنها با حجاب اجباری را در اولویتهای خود قرار دادهاند، بلکه زنان با حجاب بارها از آنها میشنوند که: «یک تکه روسری روی سر کسی که نمیکشد». حالا زنها همه چی درست شده و فقط مونده حجاب؟»، «علیه حجاب که موضع بگیریم، حکومت حساس میشه و به بقیه میرسه»، «حجاب فقط اولویت زنهای متوسط شهریه، بقیه زنان مشکلات عمده تری دارن». »، «اعتراض به حجاب هزینههای سنگینی دارد و عملاً از پسش برنمیآیم»، «تا جمهوری اسلامی هست، حجاب هم هست و بهتر است به سراغتان بیایید».
اهدافی بریم که غیرممکن هستند»، و ..
صدای این زنان که، در سکوت، روسری از سر برداشتهاند بلندترین صدای اعتراضی است که پس از اسفند ۵۷ و تیر ۵۹ در مخالفت با حجاب اجباری به گوش میرسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر