ای آزادی، ای آوای جان،
در دل هر انسان، تویی نغمهای جوان.
به گامهای تو، بشریت راه میجوید،
در تاریکی، نور امید تو را میجوید.
زنجیرها را درهم بشکن، ای روح پاک،
دست و پای ما را رها کن از چنگ خاک.
به کدامین غم دلی را بشکنی، ای زندگی؟
به کدامین خوابهای آشفته بگشایی در پی؟
آزادی، تو گوهری در دل هر انسان،
با تو میسازیم دنیایی از رنگ و جان.
بیا تا بذر عشق را بکاریم،
در باغهای گل، در آسمانهای زلال، سبز و زیبا بباریم.
بیتو تاریکی، درد و رنج است،
زنجیرها و دیوارها، در دل ما خنجر است.
تو امیدی، تو پرچمی در دست ما،
با تو مینویسیم داستان آزادی، هر کجا.
آری، انسان در پی تو میدود،
در جستجوی روشنایی، هر دم برمیخیزد و میخورد.
سخن میگوید از حق، از سرنوشت خویش،
برابر و آزاد، با صدای بلند، سرود میسازد به پیش.
در کوچهها، در میدانها، تو را فریاد میزنیم،
در برابر ستم، ای آزادی، ای عشق، میجنگیم.
تو در رگهای ما جاری هستی، ای امید،
با تو هر قلبی میتپد، در نبرد برای زندگی، برای حق و آزادی.
پس بگذار تا بجوشیم، زنده و سرفراز،
در دنیای پر از ظلم، تویی روشنایی و راز.
آزادی، ای آرزوی دیرینهی بشر،
در سایهی تو میسازیم جهانی از عشق و مهر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر