خزر...
رفت برای روسیه
چابهار، سواحل جنوبی...
رسید به چین.
آب و برق مجانی هم،
سهمِ عراق و دیگران شد...
اما امروز...
نوبت خلیج فارس است،
جایی که نامش را عربها میخواهند،
و خاکش را... شاید!
و با اینهمه،
دغدغهشان هنوز حفظ اسلام است!
اسلام قدرت...
مبادا
دختری بیروسری باشد
یا کلامی...
کمی خارج از چارچوب!
مملکت را
با نام دین
بخشیدند رفت...
و ما ماندیم!
با رویاهای پوسیده
با پرچمهایی که دیگر برافراشته نمیشوند
با غروری که میانِ شعارها
دفن شده است...
اما هنوز
چشم در چشم آسمان داریم،
و "ایران" را زمزمه میکنیم،
نه در شعار...
که در جان!
آنان که خاک را فروختند،
ندانستند…
ریشهها را
نمیشود برید!
ما، ریشهایم…
در کوچههای کهنهی وطن،
در نفسهای خستهی مادران،
در بغض کودکانی
که جغرافیایشان را
به زبان گریه میفهمند...
نه،
ما وارثانِ خاموشی نیستیم!
روزی…
برمیخیزیم،
نه با خون،
نه با نفرت،
با شعور…
با آگاهی…
با دستی که مینویسد،
و دلی که
دوباره "وطن" را
معنا میکند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر