۱۴۰۳ اسفند ۱, چهارشنبه

شعر صدای ما

 


صدای ما


ما از تبار درد، از زخم کهنه‌ایم،

ما وارثان شب، همدست روشنیم.


در کوچه‌های تنگ، در کوچه‌های تار،

یک روز می‌وزد، آن بادِ سرزمین.


ما سایه‌های شب، با خنجر سکوت،

با مشت بسته‌ایم، فریاد در کمین.


در چشم‌های شهر، آتش هنوز هست،

در دست‌های ما، فانوس آخرین.


با هر صدای زخم، دیوار می‌شکند،

با هر طلوع صبح، می‌میرد این نگین.


ای خسته از خزان، برخیز و گل بکار،

فردا برای ماست، باور کن این یقین!


ما زخمی زمان، از نسل بی‌قرار،

در خاک‌ریزه‌ایم، تا مرز انفجار.


چشمان شب هنوز، در خواب سنگی است،

اما سحر، قریب، نزدیک و پایدار.


در مشت‌های ما، فانوس شعله‌ور،

در قلب‌های ما، آتش، شرار، نار.


هر بند اگر شکست، هر دیو اگر گریخت،

در باد می‌پیچد، پژواک این شعار:


خورشید بی‌گمان، از پشت شب رسد،

فردا به نام ماست، با دست‌های یار!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تاملی بر روز جهانی بازتاب نسل‌کشی رواندا؛ فریادی برای انسانیت

  مقدمه: در دنیایی که همچنان شاهد خشونت‌های