در سایه ی سرد تبعیض و درد
زن ایستاده اما تنها و سرد
زنی که ندارد حق برابری
اسیر است در بند بی باوری
جهانی که نبیند زن را هنوز
به چشم نیازش نگیرد هنوز
غرورش شکسته ولی سر بلند
به امید رهایی شده پایبند
قلب او شکسته از این تقدیر
اما هنوز می سازد امید و مسیر
نه فریاد دارد نه راه فرار
نه امید روشن نه صلح و قرار
ولی در دل او هزار آرزوست
که دنیا به نام عدالت نکوست
هر زنجیری که دنیا برایش ساخت
او شکست ولی هرگز خود را نباخت
[ملیکانوری وفا]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر