تبعیض جنسیت، زخمی دیرینه
مانده در عمق دلها، همچون کینه
زن در حصار، از آزادی جدا
در سایهی رنج، تنها و بیصدا
مردان به قدرت، زن را اسیر خواست
این رسمِ کهنه، به جانها شکستهاست
آیا سزاوار است این درد و رنج؟
این نابرابری، این ظلم و گنج؟
زن همچو گل در بهار زندگی
درخشنده در مهر و عشق و بندگی
حقش برابر، در هر نقش و مقام
نه کمتر از مرد، نه کمقدر و نام
اما چه شد که در طول این زمان
بسته شد بر او، بالِ پرواز جهان؟
با کار و رنج، در پشتِ پردهها
با چشم بسته، در پیچِ جادهها
چرا تبعیض؟ چرا این فاصلهها؟
زن و مرد هردو انسان و همصدا
هر دو به یکسان، در این چرخ گردون
حقِ آزادی و پرواز در افقِ خون
زمانه تغییر میخواهد از دل
تا برابری شود جاری چون گل
زن حق دارد، که آزاد و سرفراز
در آغوشِ جهان، با شور و آواز
ای انسان، برخیز و چشم باز کن
این فرق بیهوده، این را راز کن
زن و مرد، همبال و هممسیر
در جادهی عدل، همراه و دلپذیر
روزی رسد که تبعیض بشکند
این دیوارهای سخت فرو بپاشند
هر دل با مهر و عدالت همصدا
که زن و مردند، یکی در حق و بها
انسانیت اصل است، نه جنس و رنگ
با هم بسازیم این جهان بههنگ
هر زن چون ستارهای در آسمان
برابری حق اوست در این جهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر